سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : سه شنبه 92/2/24 | 7:34 صبح | نویسنده : علی اصغربامری

 

بسم رب الشهداءوالصدیقین

شهادت حضرت امام على نقى علیه السلام

بدان که سال شهادت آن حضرت به اتفاق ، در سنه دویست وپنجاه وچهار هجرى بوده ودر روز وفـات اخـتلاف است . جمله اى از علما روز سوم ماه رجب را اختیار کرده اند وبنابر آنکه ولادت آن حـضـرت در سـنـه دویـسـت ودوازده بـاشـد سـن شـریـفـش ‍ در وقـت وفـات قـریـب چـهـل ودوسـال بـوده ودر وقـت وفـات پـدر بـزرگـوارش هـشـت سـال وپـنـج مـاه تـقـریـبـا از عـمـر شـریـف آن حـضـرت گـذشـتـه بـود کـه بـه مـنـصـب جـلیـل امـامـت کـبـرى وخـلافـت عـظـمـى سـرافـراز گـردیـد ومـدت امـامـت آن جـناب سى وسه سال بود.
عـلامـه مـجـلسـى فـرموده که قریب به سیزده سال در مدینه طیبه اقامت فرمود وبعد از آن مـتـوکـل آن حـضـرت را بـه سـرّ مـن راءى طـلبـیـد وبـیـسـت سـال در سـرّ مـن راءى تـوطـن فـرمـود در خـانـه اى کـه اکنون مدفن شریف آن حضرت است .
فـقـیـر گـویـد: بـنـابـر آن روایـت اسـت کـه مـتـوکـل آن حـضـرت را در سـنـه دویـسـت وچـهـل و سـه بـه سـامـره طـلبـیـد مـدت اقـامـت آن جـنـاب در سـامـره قـریـب یـازده سـال مـى شـود و بـنـابـر قـول مـسـعـودى قـریـب نـوزده سـال مـى شـود، ودرک کـرد در ایـام عـمـر شـریف خود مقدارى از خلافت ماءمون وزمان معتصم وواثق ومتوکل ومنتصر ومستعین ومعتز، ودر ایام معتزّ آن حضرت را زهر دادند وشهید نمودند.
مـسـعـودى در
( مـروج الذهـب عـ( فرموده که حدیث کرد مرا محمّد بن الفرج به مدینه جـرجـان در مـحـله مـعروفه به غسان گفت حدیث کرد مرا ابودعامه که گفت : شرفیاب شدم خـدمـت حـضـرت امـام عـلى بـن مـحـمـّد بن على بن موسى علیه السلام به جهت عیادت اودر آن عـلتـى کـه در آن وفـات فـرمـود، چـون خـواسـتـم از خـدمـت آن جـناب مراجعت کنم فرمود: اى ابـودعـامـه ! حـق تـوبـر مـن واجـب شـده مـى خـواهـى حـدیـثـى بـراى تـونقل کنم که شاد شوى ؟ عرض کردم : خیل شائق ومحتاجم به آن ، فرمود: حدیث کرد مرا پدرم محمّد بن على از پدرش على بن موسى از پدرش ‍ موسى بن جعفر از پدرش جعفر بن مـحـمـّد از پـدرش محمّد بن على از پدرش على بن الحسین از پدرش حسین بن على از پدرش على بن ابى طالب از رسول خدا صلى اللّه علیه وآله وسلم پس به من فرمود: بنویس ، گفتم : چه بنویسم ؟ فرمود: بنویس که رسول خدا صلى اللّه علیه وآله وسلم فرمود:
( بـِسـْمِ اللّهِ الرَّحـْمـنِ الرَّحـیمِ الایمانُ ما وَقَّرَتْهُ الْقُلوبُ وَ صَدَّقَتْهُ الاَعْمالُ وَ الاَسْلامُ ما جَرى بِهِ اللَّسانُ وَ حَلَّتْ بِهِ الْمَناکَحَةُ ) .
ابـودعـامـه گـفت : گفتم یابن رسول اللّه صلى اللّه علیه وآله وسلم ! نمى دانم که کدام یـک از این دوبهتر است این حدیث یا اسناد آن ، فرمود: این حدیث در صحیفه اى است به خط عـلى بـن ابـى طـالب وامـلاء رسـول خدا صلى اللّه علیه وآله وسلم به هر یک از ماها به ارث رسیده انتهى .
شـیـخ طـبـرسـى روایـت کـرده کـه ابـوهـاشم جعفرى رحمه اللّه این اشعار را در باب علت وکالت حضرت امام على نقى علیه السلام گفته :

مادَتِ الاَرْضُ بى وَاَدَّتْ فُؤ ادى

وَاعْتَرَتْنى مَوارِدُ الْعُرَواءِ

حینَ قیلَ: الاِمامُ نِضْوٌ عَلیلٌ

قُلْتُ: نَفْسى فَدَتْهُ کُلَّ الْفِداءِ

مَرِضَ الدّینُ لاِعْتِلالِکَ وَ اعْتَلَّ

وَ غارَتْ لَهُ نُجُومُ السَّماءِ

عَجَبا اَنْ مُنیتَ بِالداءِ وَ السُّقمِ

وَ اَنْتَ الاِمامُ حَسْمُ الدّاءِ

اَنْتَ اسَى الاَدْواءِ فِى الدّینِ وَ

الدُّنْیا وَ مْحیى الاَمْواتِ والاَحْیاءِ

یـعـنـى مـضـطـرب ومـتـزلزل شـد زمـیـن بـر مـن وسـنـگـیـن شـد فـؤ اد ودل مـن فـروگـرفـت مـرا تـب ولرز هـنـگـامـى کـه گـفـتـنـد بـه امـام عـلیـه السـلام لاغـر وعـلیـل گـشـتـه ، گـفـتـم : جـان مـن فـدا وتـمـام فـداى اوبـاد، پـس گـفـتـم مـریـض وعـلیـل شـد دیـن بـراى علت تووستارگان آسمان براى مرض توفروشدند اى آقاى من ! تـعـجـب مـى کـنـم کـه تـومـبـتـلابـه درد و نـاخـوشـى شـوى وحال آنکه توامامى هستى که درد ومرض را مى برى وقطع مى کنى ، وتویى طبیب دردهاى دین ودنیا وتویى که حیات مى دهى به مردگان و زنده ها.
وبـالجـمله : بنابر قول شیخ صدوق وبعضى دیگر، معتمد عباسى برادر معتز آن حضرت را مـسـمـوم کـرد ودر وقت شهادت آن امام غریب غیر از امام حسن عسکرى علیه السـلام کـسـى نـزد بـالیـن آن جـنـاب نـبـود وچـون حضرت از دنیا رحلت فرمود جمیع امرا واشـراف حـاضـر شـدنـد، وامام حسن علیه السلام در جنازه پدر شهید خود گریبان چاک زد وخـود مـتـوجـه غـسـل وکـفـن ودفـن والد بـزرگـوار خـود شـد وآن جـنـاب را در حـجـره اى که محل عبادت آن حضرت بود دفن کرد وجمعى از جاهلان احمق بر آن حضرت اعتراض کردند که گـریبان چاک زدن در مصیبت مناسب وشایسته نبود، حضرت فرمود به آن احمقان که چه مى دانید احکام دین خدا را، حضرت موسى علیه السلام پیغمبر بود ودر ماتم برادر خود هارون علیه السلام گریبان چاک زد.
شـیـخ اجـل على بن السحین مسعودى رحمه اللّه در
( اثبات الوصیة ) فرموده : حدیث کرد ما را جماعتى که هر کدام از آنها حکایت مى کرد که در روز وفات حضرت امام على نقى عـلیـه السـلام در خـانـه آن حـضـرت بـودیـم وجمع شده بودند در آنجا همه بنى هاشم از آل ابـوطـالب وآل عـباس ونیز جمع شده بود بسیارى از شیعه وظاهر نگشته بود به نزد ایـشـان امـر امامت ووصایت حضرت امام حسن عسگرى علیه السلام واطلاع نداشتند بر امر آن حـضـرت غـیـر ثـقـات ومعتمدانى که امام على نقى علیه السلام نزد ایشان نص بر امامت آن حـضرت فرموده بود پس ‍ حکایت کردند آن جماعتى که در آنجا حاضر بودند که همگى در مـصـیـبت وحیرت بودند که ناگاه از اندرون خانه بیرون آمد خادمى وصدا زد خادم دیگر را وگـفـت : اى ریـاش ! بـگیر این رقعه را وببر به خانه امیرالمؤ منین وبده آن را به فلان وبگوکه این رقعه را حسن بن على داده . مردم چون اسم مبارک حضرت امام حسن پسر حضرت امـام عـلى نـقـى عـلیه السلام را شنیدند چشم برداشتند تا مگر آن حضرت را بنگرند پس دیدند باز شد درى از صدر رواق وبیرون آمد خادم سیاهى پس از آن بیرون آمد حضرت امام حـسـن عـسکرى علیه السلام در حالى که دریغ وافسوس خورنده وسر برهنه با جامه چاک زده بـود وبـر تـن آن حـضـرت بـود ( ملحم ) که یک نوع جامه اى است وآستر داشت وسـفـید رنگ بود وصورت آن جناب مانند صورت پدر بزرگوارش بود وبه هیچ وجه از آن فـروگـذار نـکـرده بـود ودر خـانـه آن حـضـرت اولاد مـتـوکل بودند وبعضى از ایشان ولایت عهد داشتند. پس چون حضرت را دیدند باقى نماند احـدى مـگـر آنـکـه از جـاى خـود بـرخـاسـت وابـواحـمـد مـوفـق ابـن مـتوکل که ولیعهد بود به سوى آن حضرت در آورد ومعانقه کرد با آن جناب وگفت : مرحبا پـسـر عـمـم ! پـس حـضـرت نـشـسـت مـابـیـن دودر رواق ومـردم بـه تـمـامـى مقابل آن حضرت نشستند وپیش از آنکه آن جناب بیاید آن خانه مانند بازار بود از احادیث و گـفـتـگـولکن چون امام حسن علیه السلام آمد ونشست تمامى سکوت کردند دیگر شنیده نمى شد چیزى مگر عطسه یا سرفه . در این هنگام جاریه اى از اندرون بیرون آمد در حالى که نـدبه مى کرد بر حضرت امام على نقى علیه السلام ، امام حسن علیه السلام فرمود نیست ایـنجا کسى که ساکت کند این جاریه را؟ شیعیان مبادرت کردند به سوى او، آن جـاریـه داخـل در انـدرون شـد پـس خـادمـى بـیـرون آمـد و مـقـابـل آن حـضـرت ایـسـتاد، حضرت برخاست وجنازه حضرت امام على نقى علیه السلام را بـیـرون آوردنـد، حـضـرت با جنازه حرکت فرمود بردند آن جنازه نازنین را تا شارعى که مـقـابـل خـانـه مـوسـى بـن بغا بوده ، پس معتمد بر آن حضرت نماز خواند و پیش از آنکه حـضـرت امـام حـسـن علیه السلام از اندرون بیرون بیاید بر آن حضرت نماز خوانده بود پس آن جناب را دفن کردند در خانه اى از خانه هاى آن حضرت .
ونـیـز مـسعودى گفته در
( مروج الذهب ) که وفات یافت حضرت امام على نقى علیه السـلام در روز دوشـنـبـه چـهار روز به آخر جمادى الا خر مانده سنه دویست وپنجاه وچهار، هـنگامى که جنازه آن حضرت را حرکت مى دادند شنیدند جاریه اى مى گوید: ماذا لَقینا فى یـَوْمِ الاِثـْنـَیْنِ قَدیما وَ حَدیثا؛ یعنى ما چه کشیدیم از نحوست روز دوشنبه از قدیم الا یام تـا ایـن زمان واشاره کرد به این کلمه به روز وفات پیغمبر صلى اللّه علیه وآله وسلم وجـلافـت منافقین طغام وَ الْبَیْعَة الَّتى عَمَّ شُؤْمُهَا الاِسْلامْ ) .) ودور نـیـسـت کـه ایـن جـاریه همان باشد که حضرت امام حسن علیه السلام ندبه اورا شنید واین کلمات چون خلاف تقیه بود حضرت نپسندیدونـیـز مسعودى در ( اثبات الوصیة ) نقل کرده که شدت کرد گرمى هوا بر حضرت امـام حسن عسکرى علیه السلام در تشییع جنازه پدر بزرگوارش در رفتن در شارع براى نـماز به آن حضرت ودر برگشتن بعلاوه زحمتى که بر آن حضرت رسید از کثرت جمعیت وفـشـار مـردم آن جـنـاب را، پـس در وقـتـى کـه بـرگـشـت بـه مـنـزل برود در بین راه رسید به دکان بقالى که آب پاشیده بود به طورى که خنک شده بـود، حـضـرت چـون هـواى خـنـک آنـجـا را دید سلام کرد بر آن مرد ورخصت خواست که آنجا بـنشیند لحظه اى استراحت کند، آن مرد اذن داد آن حضرت در آنجا نشست ومردم نیز اطراف آن جـنـاب ایـسـتـادند، در این هنگام جوان خوشرویى با جامه نظیف وارد شد در حالى که سوار بـر اسـتر اشهبى وجامه اى که در زیر قبا داشت سفید بود پس از استر پیاده گشت واز آن حـضـرت خـواسـت کـه سـوار شود پس آن جناب سوار شد تا به خانه آمد وپیاده گشت واز عـصر همان روز بیرون آمد از ناحیه آن حضرت توقیعات وغیر آن همچنان که از ناحیه والد بـزرگـوارش بـیـرون مـى آمـد گـویـا مردم فاقد نشدند مگر شخص حضرت امام على نقى علیه السلام را..